سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شهیدی که در مه گمشده! فرمانده گردان پیشمرگهای کُرد بود!

test

 جنگ حس آدم‌ها را پرورش می‌دهد و اراده و وضعیت فیزیکی و جسمی انسان را  بهبود می‌بخشد. شرایط جنگی آدم ها را بیشتر از هر دوره در زندگی به هم نزدیک می کند و یک خویشاوند خواندگی جنگ تداعی می شود. ثمره جنگ، شناخت مرد از نامرد است و جنگ تمام می شود و همه چیز پایان می‌گیرد و آن همه حماسه و دلاوری، چون افسانه‌ای ذره ذره به علت بی‌توجهی مسئولان فرهنگی برخی نهادها که فرهنگ ایثار و شهادت را در حصار خویش کشیده‌اند، به فراموشی محض سپرده می‌شود تا مردانی دلیر و بی‌باک و شهادت‌طلب، چون «غلامعلی دریانورد» در غبار بی‌مسئولیتی‌ها ناپدید شوند. مسئولینی که خودشان را معصوم می‌پندارند و با کوچکترین نقد برمی‌آشوبند و الی آخر...

پدر و مادر و برادر شهید والامقام غلامعلی دریانورد از دنیا رفته‌اند، و دفتر و  صدها تصویر و نوار سخنرانی صوتی از این شهید نخبه و دانشمند در گوشه‌ای به فراموشی سپرده شده است.

 پدر و مادر شهید بر هدیه الهی به پروردگار عالمیان

پدر و مادر شهید غلامعلی دریا نورد بر هدیه الهی به پروردگار عالمیان

آری! کسانی که قدر سرمایه‌های خود را ندانند! زود به بی‌چیزی و نداری مبتلا خواهند شد!

قهرمانانی چون سردار «شهید غلامعلی دریانورد» که اکنون تنها تکه‌ای سند و عکس و یک خواهر گریان بازمانده دارند، و همه خاطرات حماسه‌آفرینشان در بی‌تدبیری متولیان در حصار کشیده فرهنگ دفاع مقدس، در حال نابودی است.

ما سرمشق می‌خواهیم، حماسه می‌خواهیم برای پیروی کردن، آنچه ما امروز نیاز داریم قهرمان‌های واقعی است که از همه هستی خویش در راه آرمان های ولایی و الهی خویش گذشتند، اینان باید به نسل‌های بعد معرفی بشوند برای پیروی کردن... .

لحظه وصال سردار شهید غلامعلی دریانورد، فرمانده گردان پیشمرگ کُرد

لحظه وصال سردار شهید غلامعلی دریانورد، فرمانده گردان پیشمرگ کُرد

غلامعلی بیستم مهر سال 1340 در بندر ترکمن به دنیا آمد. مادرش سید بود و با مهربانی غلامعلی را بزرگ کرد.

خواهرش می گوید:" کودکی شیرین و خواستنی بود و چهره‌ای مظلوم داشت. پدر و مادرم از بچگی علاقه زیادی به او داشتند و سعی می‌کردند تمام وسایل راحتی او را فراهم کنند تا هرگز کمبودی در زندگی نداشته باشد. غلامعلی پس از پایان خدمت سربازی اش از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرگان و به صورت داوطلبانه برای مبارزه با گروهک‌های داخلی و دشمنان خارجی انقلاب اسلامی به کردستان رفت. او در سپاه بوکان به مبارزه با ضدانقلاب پرداخت. مدتی از حضور غلامعلی در جبهه کردستان می گذشت که به عنوان فرمانده گردان ویژه نبی اکرم (ص) منصوب شد.

 پیشمرگان کردستان بر مزار سردار شهید غلامعلی دریانورد

پیشمرگان کردستان بر مزار سردار شهید غلامعلی دریانورد

از مادر شهید نقل است که می گوید: غلامعلی خیلی کم به مرخصی می آمد و هر چند وقت یکبار هم که به دیدن ما می‌آمد یا از طریق تلفن تماس می‌گرفت و خبر سلامت خود را به ما اعلام می کرد. همیشه در تمام عملیات‌ها موفق و سربلند بود، وقتی برای آخرین بار به دیدن ما آمد به همه فامیل و دوستان و آشنایان سرزد و از حال همه جویا شد و از من و خواهرم خواست که با هم به زیارت امام رضا(ع) برویم. هر جا که می‌رفت به همه می‌گفت که انشاءالله این دفعه شکلات‌پیچ پیش شما می‌آیم. از شهادت هراس نداشت و باعث افتخار او بود.
وقتی که برای آخرین بار به جبهه رفت مدتی بعد خبر آوردند که در یک درگیری با ضدانقلاب به شهادت رسیده است.
دوستانش می‌گفتند قبل از شهادت‌ غسل شهادت کرده و لباس نو پوشیده و آماده شهادت شده بود.
او می‌دانست که در این عملیات به شهادت می‌رسد و این چنین نیز شد....
سرانجام غلامعلی دریانورد پس از سال‌ها مجاهدت و تلاش در راه اعتلای اسلام ناب محمدی در چهارم تیر ماه 1363 به درجه رفیع شهادت رسید.

شهید دریا نورد وسط

سردار شهید غلامعلی دریانورد(نفر وسط)، فرمانده گردان پیشمرگ کرد

بخشی از وصیت نامه سردار شهید غلامعلی دریانورد
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت پدر و مادر عزیز و بهتر از جانم سلام. سلام، ای خوبان من... امیدوارم که حال همگی خانواده خوب باشد و همگی در سلامت و موفقیت به سر ببرند.

و اگر احوالی از پسر خود «علی» خواسته باشید، الحمدلله در سایه پروردگار یکتا در سلامت و موفقیت به سر می‌برم. پدر و مادر عزیزم الان حدود بیست روز است که از مرخصی آمده‌ام و در حین این بیست روز تا حالا دوبار تلگراف زده و یکبار با آقا رضا تماس گرفته‌ام و چند بار بعد از آن خواستم با آقا رضا تماس بگیرم و نتوانستم، یعنی آقا رضا نبوده (مغازه اش همیشه بسته؛ یا جواب تلفن را نمی‌دهد! نمی‌دانم)

و الحمدالله از آن روز که از مرخصی برگشته‌ام، در جبهه خوزستان، ایران پیروزی‌های موفقیت آمیزی به‌دست آورده که صددرصد شنیده‌اید و این جای بسی خوشحالی است.

این پیروزی‌های پی‌درپی باعث می‌شود که جنگ زودتر تمام شود و ما بتوانیم زودتر برگردیم و انشاءالله زودتر تمام می‌‌شود ما خودمان را امیدوار کرده بودیم که شهریور هوا خنک می‌شود ولی متاسفانه هوای شهریور خوزستان شرجی است و بسیار گرم ولی خوب همه این‌ها را باید تحمل کرد و تحمل خواهیم کرد.

این‌ها زیاد مسئله‌ای نیست، چون هر انسانی باید در زندگی سختی بکشد، الان هم شهر اهواز به حالت قبلی خود برگشته و مردم زندگی عادی خود را شروع کرده اند و شهر از آن حالت نظامی خود در آمده است و بسیار خوشحال هستیم از این موضوع، در ضمن اگر شعبان شماره تلفن گرفته‌اند، شماره‌اش را برایم بفرست و اگر شد با او تماس بگیریم، چون آقا رضا اکثر اوقات در مغازه اش نیست که من بتوانم با او تماس بگیرم.

در خاتمه امیدوارم که هیچ ناراحتی از بابت من نداشته باشید از قول من به آقا رضا، معصوم، رابعه، راحله، شعبان و زن داداش و رضا و حسین کوچولو را ببوس به فریده و لیلا همگی همه سلام برسان...

دیگر عرضی ندارم جز سلامتی و خوشحالی شما را از درگاه خداوند متعال خواستاریم.


 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


وقت جنگ با چفیه و تانک عکس می انداختند و امروز با مادران

test

ببخشید !
وقت جنگ می گفتند ما بیگانه ائیم
امروز می گویند ما صاحب خانه ائیم
 کوچه های شهر پر از بوی ریا
عابران بی درد، ولی پر مدعا
مُهر و تسبیح و و عقیق یمنی
با عرقچین و عبای عدنی
طعنه بر کل حقیقت می زنند

+

توی روزنامه همشهری دیروز خواندم که سازمان فرهنگی و هنری شهرداری گرگان از بیست مادر شهید تجلیل کرد 

بعد هم خواندم که هم شهرداری و هم سایر دستگاهها مستقلا  سوم خرداد هم برگزار می کند 

بعد دیدیم که سال قبل هم برای یک روز تاریخی  5 اذر همزمان چهار دستگاه در چهار نقطه گرگان مراسم گرفتند 

بعد شنیدیم که می گویند به بنیاد چه ربطی داره ؟ این در حالی است که قانونا و عرفا متولی ایثار و شهادت بنیاد می باشد 

بعد رفتم و دیدم که واقعا راست می گویند همه دارند مراسم می گیرند یکی تجلیل می کنه ، یکی هدیه می ده ، یکی رفته گلزار شهدا غبارروبی می کنه ، یکی داره دست نوازش می کشه ، یکی داره گزارش می ده که من اینقدر فرزند شهید سرکار آوردم ، یکی داره می مگه ..............بابا اینهمه کار دمشان گرم 

بعد با خودم گفتم منی که دیدم و شنیدم و با چشمان خودم باور کردم ، پس من چه کاره بیدم و چه کاره نبیدم 

اصلا به من  بنیاد کسی هست ،که بگه آقا اجازه ، ما داریم فلان کار را می کنیم 

اما یک چیزی است که به من ربط داره 

جانبازی که خانه نداره ، فررند شهید که مشکل داره ، مادر شهید که بیمار است ، بچه ای .......... اینها فقط فقط به بنیاد شهید ربط داره حالا بگو اون فحش قشنگه را ...... توی سایتها و روزنامه ها 

آقای شهردار ، آقای فرماندار، آقای مسئول دستگاه که مدام در حال تجلیل هستی و با اون عکس های زیبایت مدام توی صفحات رنگی با خانواده شهیدی و جانباز عکس یادگاری می گیری بابا دمت گرم ، شده که مشکلات این عزیزان هم خبر و گزارشی تهیه کنی و خودت راسا اقدام کنی نه اینکه نامه بنویسی و به بنیاد ارجاع دهی 

نه نمیشه ؟ چرا نمیشه چطور برای کتاب های گرگانی با لهجه گرگانی اونقدر تبلیغ می کنی اما برای کتاب ایثار و شهادت یک ریال هم هزنیه نمی کنی 

برای راهپیمایی و تجمع دیوار دفاعی گرگان که ربطی به شما نداره و به میراث فرهنگی اربتاط داره مردم را جمع می کنید و میلیونها تومان نهار و غذا و ایاب و ذهاب و غیره بسیج می کنید اما دریغ از یک سفر زیارتی با خرج خودتان برای هما ن مادران و پدران شهدای که تجلیل کردید 

اینهمه ورزش و جشنواره می گذارید برای فلان و فلان اما دریغ از یک جشنواره برای حوزه ایثار و شهادت با خرج خودتان 

اینهمه کلمات قصار بزرگان خارجی و افغانی و غیره را در شهر روی بنرهای چند متری می چسبانید اما دریغ از یک کلمه قصار شهدا را روی بنرها بچسبانید 

بسه دیگه ، این همه استفاده ابزاری از فرهنگ ایثار و شهادت بسه 

خسته نشدید ، از دروغ و ریا و تکبر .... خسته نشدید  

پس لطفا حدود اختیارات را که چه و چه مقدار به کسی ربط داره را مشخص کنید ؟

شهرداری به من ربطی نداره ما استخدام نداریم ما پول دوا و درمان نداریم ما فقط تجلیل می کنیم 

دستگاه ها و سازمانهایی که قبلا تجلیل می کردند همه با هم یک صدا ... به ما ربطی نداره 

پس به شما چی ربطی داره 

دستگاهها : ما فقط آدمهای سالم ، تندرست ، اندیشمند نخبه ایثارگری و غیره و غیره را تقدیر می کنیم 

حالا دیدید که من چه دیدم ، چه شنیدم ، چه ها گفتم ، چه ها .... و حالا غصه می خورم ، رنج می برم باز هم مثل شعر ی که پایین نوشتم می گم 

خسته شدم از این همه نامردی 

خسته از این دنیا ، مردمانش که شاید اندکی دورنگ هستند ، می خواهم به دنیای یک رنگی بروم به دنیای عشق و صفا ، دنیای که صداقت و درستی ، راستی در آن است

می خواهم از دیار شما سفر کنم و به کوی عشق بروم ، می خواهم بجائی بروم که حرف مرا بفهمند .

جائی که دروئی ، دروغگوئی ، ریا و ............... نباشد .

آری دیگر از دیار شما خسته شده ام

عزیزانی که مرا تنها گذاشتید و رفتید ولی مطمئن باشید به شما خواهم رسید

آنقدر می گردم تا کوی عشق را پیدا کنم .

اگر به آن سرزمین برسم ، به کوی عشق برسم در آنجا کسانی هستند که مرا با قلبشان دوست داشته باشد.

ولی می دانم که منتظر من خواهند بود

 ..........

نویسنده: محمد علی طالع زاری

معاونت پژوهشی بنیاد شهید گلستان

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


یک خبر بد...

خرمشهر شهر خون دلش خون شد...

 

بعد گذشت سالها همیشه همه خواندند ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته ... خون یارانت پر ثمر گشته ...

 

وحالا دوستان میگویند ممد نبودی ببینی ... خدا راشکر که نبودی ببینی .، چه بر سر شهر خون آورده اند که امروز میدانم زمین و خاک خرمشهر خون گریه میکنند از دست مردمان بی وفایش . از دست یاران و رفیق های نیمه راهش...

 

کجایید محمدها بیایید که شهر خرمشهر را گرفته اند ... گرفته دشمن نفس ذره ذره خاک کشورمان را ... کجایید محمدها ببینید جوانانمان را به اسارت گرفته اند ...

 

این روزها خرمشهر کمر شکسته ی تو زمین گیر شده است ... وای میترسم  میترسم از آن لحظه که زمین خرمشهر زبان باز کند و دست را به آسمان ببرد و نفرین کند بر مردمان غافلش ... آی شهدا میدانم که شما دهان زمین را گرفته اید تا صدایش به آسمان نرسد میدانم که شما برایمان فرصت گرفته اید . والا زمین و زمان با زلزله ی دل خاک بهم میخورد وقتی گناه به همین راحتی می رقصد در خاک مقدس ما ...

 

خرمشهر هم چون مادری داغ دیده در انزوا رفته است سکوت کرده از این همه بی وفایی . سکوتی که پر از حرفهای ناگفته است .

 

نخل هایش اعتصاب کرده اند و دیگر حال ایستادن ندارند همان نخل هایی که سر دادند برای جان رزمندگان . همان نخل هایی که سوختند تا بماند خاک خرمشهر ...

 

دیگر خرمشهر حال و هوای دیروز را ندارد مدتهاست مریض شده و عیادت کنند های نیست . مردم فراموش کردند که این خاک را مدیون استخوانهایی هستند که گاه و بی گاه سرزده و ناخوانده از دل خاک جوانه میزنند و ما فقط یاد گرفتیم برایشان گریه کنیم . . . ویا امضا کنیم فراموشمان نکنید ..

 

شاید خودمان را گول میزنیم چرا که این ما هستیم که فراموش کردیم ترکش های به جا مانده از پیکر تکه تکه شده ی شهدا را ... ایم ما هستیم که فقط خریدیم کتاب های (دا ) را و خواندیم چون افسانه های شبانه برای بیشتر و زودتر خوابیدنمان .

 

خرمشهر دلش گرفته ... اشک هایش را در سینه میچکاند . دیر یا زود صدای فریادش را جهان خواهد شنید ...

 

دیگر صدای الله اکبر نمی آید از بام خانه ها.

 

لباس های خاکی که روزی افتخار بود برای ما . لباسهایی که هر چند بزرگ تر از تن ما بود ولی ارزو داشتیم فقط یک بار بپوشیم و عکس بگیریم حالا تبدیل به مدهای غربی شده . لباس هایی که  پاره بودنش افتخار است . بی عزتی و بی رنگیش رنگ است .

 

ودخترانی که این شهر را با کشور های غربی اشتباه گرفته اند دخترانی که خود را عروسک خیمه شب بازی غربی ها کرده اند تا هرگونه که آنها خواستند بازی کنند ...

 

 کجایید محمدها خرمشهر شهر خون دلش خون شد . جوانانمان را دارند میبرند به اسارت .. محمدها بیایید ...

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


خوشم گرچه حقیرم حقیر خوبانم
بـــَـعضی "ضَــ ـربه ـها" نمــ ـ ـی بـُــرهـ ..


زَخــ ـمـ نمیکنهـ ..



حتّــــــی خرآشـــ هـــَـم نمیندآزهـ !



فــَـقـَـط " دردت " میـــــــآد..



اونقــَــدر کهـ نـَـفسِــت رو "بــَــنـــ ـ ـد" میــــآرهـ !!




یاد یه حرفی سر شب افتادم

میگفت

من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با خفت و خاری پی شبنم نمیگردم

دعام کنید

خدا رو شکر

من گلبرگ نیستم

شبنم هم نیستم

مغرور بودم

الان نیستم

الان خاکم
خاک
خاک
یا حق


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


یک توصیه اخلاقی از حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره)

.
.
توصیه اخلاقی از آیت الله العظمی بهجت (ره)

.
.
نشونه دین داری چهره عبوس و ابروهای بهم گره خورده نیست ....



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


برای شلمچه ...
6144.jpg

 

و این‌بار باز هم شلمچه، شلمچه گویی خانه‌ی وصل عاشقان نور بود، زمین نبود، آسمان بود، بسیجیان عاشقان ولایت بار دیگر در معبرمین، بال گشودند و به طلعت ازلی شتافتند. طلعتی که در آتش و خون شکل می گرفت، اما در حقیقت در کربلا معنا می یافت. در حزن غروب شفق، درعهدی که پروانه ها در عشق بسته بودند، در پیامی جاودانه با آینه حق آشکار شدند تا بقا را در فنا به نمایش در آوردند، اینجا زمین معبر شمع است و نور سرمدی آن، همان نوری است که از عاشورا تا ابد، عاشق با معشوق بسته است. فدایتان شوم، چون خورشید در آسمان شب برآمدید، آینه‌ی دلتان شفاف بود و زلال و روشنی دلتان در قدمگاهی مقدس گسترده شد اینک دوباره به دیدار شما آمده ایم، پیکرهای پاکتان سرشار از جراحت بود، میدانم برای رسیدن به یار باید گلگون شد، زیبا شد، معطر شد، رسیدن به وصال حق، خون میخواهد و خون شما همچون نور جاری است تا منظومه شقایقها با خون شما در بهار دل انگیز عشق بشکفد، انگار به سوی معبود بال گشودید.

شهید، ای وصی امام عاشق، آنان که معنای "ولایت" را نمی دانند، در کار شما سخت درمانده اند. اما شما چه خوب دانستید که سرچشمه اطاعت و تسلیم در کجاست. چقدر دلمان برایتان تنگ شده است، کاش می‌توانستیم سخت در آغوش‌تان بگیریم و سر بر شانه تان بگذاریم و بگرییم، نگاه‌تان را دنبال کردیم و جز ولایت چیزی نیافتیم. می پنداشیم که بازمانده ایم از صبح و از قافله، اما  وقتی به سیمای خورشید گونه اش نگریستیم، دلهایمان که سرشار از بغضی پنهان بود، آرام گرفت، چشمان شما را در نگاه باقی او جستیم و کلام‌تان را در فیضی ازلی درسخنان حکیمانه ی او یافتیم، رهبر فرزانه انقلاب، در صراحت صبح چه زیبا سخن گفت و ما نگران از اینکه گوش نامحرمان نشنود به دورش حلقه زدیم و میعاد بستیم که بر پیمانی که شما با او بسته بودید وفاداریم. از شنیدن کلامش اشک از چشمان جاری می شد اما فرو نمی ریخت و در جلوه ای از نور، آسمانی می شد. همان نوری که مبدا ازلی عالم و آدم و مقصد ابدی آن در بی قراری عهد ابدی میثاق با امام عاشقان است.

رهبر عزیز، ما طلعت عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم. لبخند شما شفقت صبح را دارد و شب انزوای ما را می شکند. سر و جان ما فدای شما که وصی عشق هستید و تا جان داریم در کنار شما باقی خواهیم ماند.

1-گل واژه های این مطلب از شهید آوینی است.

2- رهبر انقلاب: همه انسان‌ها می میرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری  کردند، وقتی قرار است این جان برای انسان نماند چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد.
تکریم شهیدان به آن است که این ملت هرگز در برابر سلطه گران مستکبر سرخم نکنند. یاد شهیدان باید همیشه در فضای جامعه زنده باشد .



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


ای شهید گمنام! تو پلاکت را گم کردهای و من هویتم را...

 

gomnam_2.JPG

 

شهید! وقتی به فکر فرو می‌روم، می‌بینم چقدر من و تو وجوه اشتراک زیادی داریم!


من و تو هر دو لباس خاکی به تن داریم! هر دو زمینی هستیم! هر دو جهادگریم! هر دو عاشقیم! هردو گمنامیم! هردو "ینظر بنور " هستیم!
هر دو لباس خاکی به تن داریم، چون بسیجی هستیم! هر دو زمینی هستیم؛ اما تو آسمانی شدی! هر دو جهادگریم؛ تو در راه خدا و ارزش‌ها و من برای زیاده‌طلبی! هر دو عاشقیم؛ تو عاشق مولا و من عاشق دنیا! هردو گمنامیم؛ تو پلاکت را گم کرده‌ای و من هویتم را! هر دو نظاره‌گر نور هستیم!


من کجا و تو کجا که شنیدم چقدر راحت چشمت را به روی دنیا و همه لذات آن بستی؛ چشمت را به همه چراغ‌های چشمک‌زن شهر بستی، همان چراغ‌هایی که مصداق بارز «یخرجونهم من‌النور الی الظلمات» است و تو اما چشمت به دنبال ستارگان پر فروغ آسمان بود که مصداق عینی «یخرجونهم من الظلمات الی النور» است و همین شد که خود نیز آسمانی شدی.


چه اکسیر شفابخش بیدارگری خواهد شد، قطرات خونت که با خاک‌های شلمچه یا طلاییه یا شاید با آب‌های اروند همراه شد تا در خون سیدالشهداء (ع) حل شود تا برای من که بعد از سال‌ها به یاد تو افتاده‌ام، فریاد هوشیاری باشد که ای انسان! آیا خبر داری بهای این خون چیست؟


وقتی در خاک‌هایی که روی آن افتاده بودی، قدم می‌زدم صدایت را شنیدم...!
فریاد میزدی؛ بهای این خون حفظ اسلام است!
بهای این خون، زنده ماندن راه سیدالشهدا (ع) است!
بهای این خون، دفاع از حق از دست رفته امامان (ع) است!
بهای این خون، دفاع از حریم ولایت است!
ولایت؛ یعنی همه هستی من که حاضر شدم خونم را به پای درختش بریزم تا ثمر ببخشد!


و جمله آخری که شنیدم را فراموش نمی‌کنم که گفتی؛ حال اگر با من همراه و هم قسم می‌شوی باید در راه دفاع از ارزش‌های الهی هر چه داری فدا کنی!


شهید! صدایت را شنیدم!


پس با تو و رهبرت و امامت و خدایت هم پیمان می‌شوم تا از هرآنچه که در خدمت اسلام، انقلاب، ولایت، رهبری و ارزش‌ها قرار گرفته باشد، همچون ناموسم دفاع کنم.
گاهی که بار سنگین این مسئولیت را بر دوشم احساس می‌کنم دلم برای آسمان تنگ می‌شود و تو می‌دانی که در این وانفسای دنیا پیمودن راه آسمان چقدر دشوار است.
پس تو همراهیم کن تا شاید من هم به آسمانیان بپیوندم، تا شاید من هم یکی از آنانی باشم که امام عصر (عج) نشان لیاقت به آنان عطا کند؛ تا شاید من هم مثل تو پر باز کنم و پرواز کنم. دعایم کن...

شهید!

کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کرده‌اید؟! آخر از سخن گفتن شرم دارم! از صدای خواب‌آلوده‌ام شرم دارم! اصلاً مگر صدای خواب‌آلود من به گوش کسی خواهد رسید؟

شهید!


می‌دانم که اگر امروز من با دوستان شهیدت مواجه شوم، همان سخنی را از آنان خواهم شنید که مردم بی‌وفا و راحت‌طلب کوفه از امیرالمؤمنین علی (ع) شنیدند که فرمود:
«وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما؛ و به جانم سوگند اگر ما هم مثل شما [راحت طلب] بودیم، عمود دین برپا نمی‌شد و درخت اسلام خوش شاخ و برگ و خوش قد و قامت نمی‌شد، به خدا سوگند از این به بعد خون خواهید خورد و پشیمانی خواهید برد!» (نهج البلاغه، خطبه 56)


می‌دانم که اگر با دوستان شهیدت مواجه شوم آنان به من خواهند گفت «اگر ما هم مثل شما در اصول، تسامح می‌کردیم و پای ارزش‌های انقلاب تساهل، امروز چیزی از نهال انقلاب اسلامی که به شجره طیبه‌ای تبدیل شده که «اصلها ثابت و فرعها فی السماء» باقی نمی‌ماند و از مسیر اهدافش خروج کرده بود و خون هزاران شهید گلگون کفن پایمال شده بود.»

 

منبع : خمول



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


گفتگوی بیسیمی حاجی و سید
 

 

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد:
حاجی جان ! اروند طوفانی شده ، طناب رابط پاره شده ؛ بچٌه ها را آب برد .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! آسمان دلها هم اینجا بد جوری ابری شده ، حال و هوای دل بچٌه ها هم طوفانی شده

و اصلاً تعریف نداره . سیم ارتباطی خیلی ها قطع شده ؛ امواج خروشان دنیا طلبی ، خیلی ها رو با خودش برده .

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
حاجی جان ! چند تا از غواص ها هنوز به اون ور اروند نرسیده ، قناسه زنهای عراقی ، خال ابرو  برایشان گذاشتند !

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! اینجا زیر آبزنها زیادند ، همونها که جبهه نرفتند و حزب اللهی شدند ! بیچاره ها هنوز فرق توپ فوتبال و با توپ مستقیم تانک نمی دانند ولی تا دلت بخواهد…

 

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
حاجی جان ! بچٌه ها درگیر شدند ، به توپخانه خودی بگو نقل و نبات هایش را رو سرِ بچٌه های خودی نریزد !

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! بعضی از بچٌه ها بد جوری در گیر دنیا شدند ، توپخانه خودی هم که معلوم نیست دست نفوذی هاست یا عناصر بدلی ! که به جای حمایت ، داره اونها را بیشتر دنیایی میکنه!

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
حاجی جان ! سه واحد جیش الشعبی وارد کارزار شده ، صدای هل هله صدامشان را می شنوی ؟ دارند جلو میآند و به مجروحا تیر خلاص می زنند .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! آقا زاده های بندة زر و زور دنیا هم وارد کارزار دنیا طلبی شدند ! هر کدام از بچٌه ها که در مقابلشان مقاومت کند ، یا خانه نشین است ، یا …

 

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
حاجی جان ! بچه ها از شدت گلوله باران عراقی ها زمینگیر شده ، و نمی تونند از زمین کنده بشند !

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! مانتوها و روسری های کوتاه ، لباسهای چسبان هم در اینجا خیلی ها را زمینگیر کرده ، که حتی نمی توانند از خانه خارج شوند !

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
حاجی جان ! وجب به وجب فاو را دارند با گلوله تو پ و خمپاره می کوبند ، اینها کم بود هواپیما و هلی کوپتر ها هم اضافه شدند ، بدجوری داره ازمون تلفات می گیره .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! دنیا طلبی و رفاه زدگی کم بود ، انواع و اقسام مفاسد اخلاقی هم به آن اضافه شده ، شمار تلفات از دستم خارج شده !

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
حاجی جان ! مجید و میثم و حسین ، پرواز کردند .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! محمد و تقی و حسن هم رفتند رو مین دنیا…

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
بوی سیر میآد …گلوم داره می سوزه…

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
بوی تعفن بعضی ها در اومده ! اینجا هم نگاه های هرزه ، چشم ها را میسوزونه …
سیٌد جان ! بی خود نبود که می گفتی آدم شو تا لایق دیدار شوی ؛ موندن بعد از این میهمانی عذاب است ، عذاب.

حاجی ، حاجی ؛ سید :
حاجی جان دیگه گلوم نمی سوزه ، نفسم دیگه تنگ نیست.چه بوی خوشی میآد…

 

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :
سیٌد جان ! اینجا هم هنوز می شود بوی خوش استنشاق کرد . اینجا هم هنوز می توان عاشق شد و عاشق ماند و لایق دیدار شد . هنوز پرچم در دست علی در اهتزازه ، هنوز هم می شود سبک بال شد ؛ فقط گلوله ها عوض شده ، فقط آدم
شدن مشکل شده ؛ فقط…

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :
عجب بوی خوشی میآد . حاجی جان ! نام رمز عملیات را که یادت هست؟! عجب
بوی خوشی میآد…السلام علیک یا زهرا(س)



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


دوبــاره تشنــه جـام شـهـــیـدم

سبکبالان سبک پرواز کردند
بـه عشق کربلا پر باز کردند

بـه اوج قـلـه عشــق آرمیـدنـد
شهادت
را چوجام می چشیدند

دلم تنگ است ازجاماندن خود
از این درعمق دریاماندن خود

دلم پر می کشد سـوی رفـیقـان
کجایید ای شهیدان ای شهیدان

زمان عاشقی ای داد من رفت
قنوت سجده هاای دادمن رفت

نشـان عـاشـقـی دیگـر نــدارم
پــرم بشکسته دیگر پـر ندارم

خـداونـدا چـرا بـالـم شـکـستـه
به رویم درب آن میخانه بسته

کنون چشمی به می ازدوردارم
امـیــد بـــاده ای از نــور دارم

بــده ساقی نکن تــو نــاامـــیدم
دوبــاره تشنــه جـام شـهـــیـد
م

بنــوشــان بــاده نــاب
بسیـجی
بده برمن تب و تاب بسیـجی

مرا سیراب کن از باده واشک
که من گم کرده ام سجاده واشک

« یوسف تیموری »



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


وضیعت قرمز است!به پناهگاها بروید!
یکشنبه 29 آبان 90 ساعت 1:47 عصر

بسم الله
پدرم این روز ها دیگر طاقتش طاق شده است
دیگه ماسک و کپسول هوا، آرامش نمی کند
دیگر قرص و دوا دردش را تسکین نمی دهد
وقتی که صدایی می شنود داد میکشد و همه چیز را خورد می کند
کسی جرات نمیکند آرامش کند
آب شدنش را تماشا میکنیم
گوشه ای می نشیند و گریه میکند
زیر لب دوستانش را صدا می زند و آرام  "نامردا " خطابشان می کند

خراب است حالش...
این روزها فقط پدرم مثل عروسکی شده  تا برای خیمه شبازی هایشان سرگرمی  خوبی  باشد
برای پر کردن صندلی های برنامه هایشان
برای فرستادن صلوات به روح شهدای جنگمان
برای اجازه  پخش و اجرا کردن مراسم هایشان
برای کلنگ زدن و رمان قرمز پاره کردنشان
برای وام گرفتن و دزدی کردنشان
برای نگاه مردم و سرتکان دادنشان
حالش اینه ولی بهش میدن هر چی بخواد؛ گفتنشان
حتی خود تو که فهمیدی داستان مطلبم چیه دیگه نخواستی بخونی
و گفتی تکراریه
( اینها تکراری شدن، گفتنتان )
و اما بعد ... هیچ !
پدرم و دوستان پدرم مظلوم ترین مردمان این خاک شهید پروری هستن که فقط ورودی هر شهر یادشان می کنیم
آیا جایی هست که ما بهش پناه ببریم و دردمون بگیم؟ آیا در این شهر اصلا جایی برایمان گذاشته اند که نفس بکشیم؟ در این خراب شده جایی برای پناه گرفتن نیست!! آیا برای پدرم و رفقاش پناهگاه امن و بدون نیش خند و تمسخر هست؟
پرچم شهدا و ارزش ها و دین واسلام را تکان می دهیم ولی زیر این پرچم ما خودی ها هیچ امنیتی نداریم.
همین کسانی که همه اینا رو قبول کردن، هیچ پناهی زیر این پرچم ندارن...

وضیعت قرمز شده ولی صدای آژیر نمی یاد...
همه کر و کور شدن...چرا کسی نمیخواد بفهمه صدای بمب باران شهرو؟چراکسی جولوی پیشروی دشمن نمیگره؟دشمن تو خونه ها اومده...تو خانواده...به خدا وضعیت قرمزه! ما داریم جار میزنیم پناه بدید...این همه تلفات بس نیست؟یه نگاه به شهر بکنید...آیا این بود آرمان ما؟
صدای آژیر خطر آنقدر بلند هست که به همه دنیا رسیده اس ولی اینجا همه کر شده اید؟
پدرم بهم گفت : حالا من میگم بنویس...
گفت کِی گفته ما پناه نداریم؟
این شعر رو  خوند...
شکر خدا را در پناه حسینم ...  گیتی از این خوب تر پناه ندارد...
پدرم می گفت و آرام گریه می کرد...
به خودش قسم که به جز هیئت و بهشت زهرا و هر جایی که بوی اهل بیت و شهدا رو بده جایی نداریم... بسمونه به خدا... حداقل اینارو با این کر و کور بودناتون ازمون  نگیرید...
 تا الان که وایسادیم تا آخرشم وایمیسیم  ...

  به پناهگاها بروید وضعیت قرمز است!!
دعایش کنید که به آروزیش برسد پدرم...
السلام علیک یا ابا عبد الله
یا محمد و علی
پرچم مشکی شد
یادش کنید



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


<      1   2