مگر آزادی حق هر موجودی نیست؟!

مرصوص - دیده بان :تازه از آن‌طرف آمده بود؛ از آن‌طرف آب‌ها یا آن طرف چند کشور دیگر. به اصطلاح رفته بود بالای منبر و مجلس را حسابی گرم کرده بود؛ بعد از هر 10 یا 20 دقیقه سخنرانی، کمی یقه‌ی کرواتش را  جابجا می‌کرد، نوشیدنی‌اش را بالا می‌آورد و چند قطره از آن می‌خورد و می‌گفت: «آه، حالا در کشور ما چه؟»

چند ساعتی بود که سخنرانی می‌کرد و در این مدت حتی یک نفر یک تخمه نشکسته بود، او کلام شده بود و فامیل مذهب‌ساز و مذهبی ما، گوش. پدر بزرگم که می‌دانست در کلام او حقارتی پنهان است سر را به نشانه‌ی افسوس تکان می‌داد که چنین شخصی دارد فرهنگ واژگون را به خورد یک خانواده متشرع اما جاهل می‌دهد.



نگرانی در نگاه من و پدربزرگ موج می‌زد. پدر بزرگم می‌فهمید که من هم مانند او نگران هستم اما به‌عنوان یک دختر جوان در برابر یک مرد فرنگ رفته چه کاری از دستم بر می‌آید؟ گه‌گاه که در مورد حرف‌هایش نظری می‌دادم، می‌گفت: «خب شما در یک محیط بسته قرار دارید، باید بعضی چیزها را آن‌طرف ببینید تا بفهمید».«آه، حالا در کشور ما چه؟».




این جمله را می‌گفت و می‌ رفت سراغ موضوع بعد. «در آنجا دیگر زنان مانند اینجا درگیر محدودیت‌های مذهبی نیستند، هر زن آزادانه در جامعه زندگی می‌کند، هر جور که دوست دارد لباس می‌پوشد، با دیگران رابطه بر قرار می‌کند و همه به او احترام می‌گذارند؛ آنجا زن از حقوق برابر با مردان برخوردار است و خلاصه آنکه حق زن‌ها آنجا درست رعایت می‌شود. اما در کشور ما چه!



دختر را وقتی 6 یا 7 سالش می‌شود چادر سرش می‌کنند که نباید کسی موی تو را ببیند، به زن‌ها می‌گویند نباید رفت در جامعه و دیده شد و زن‌ها باید بنشینند در خانه بچه بزرگ کنند و ظرف بشویند؛ آخر این شد حقوق زن».





تا سرش را گرداند متوجه شد که من از عصبانیت در چشمانش خیره شده‌ام و دیگر نمی‌توانم خودم را کنترل کنم.گفتم: «خب البته حرف‌های شما جذاب است اما آقای طغیانیان (فرهنگ)؛ من هم یک دختر جوان هستم و در جامعه‌ای که شما می‌گویید زندگی می‌کنم، با دوستانم عضو کانون دانشجویان هستیم و آن‌جا در کنار هم فعالیت‌های علمی انجام می‌دهیم؛ در آزمایشگاه تحقیق می‌کنم و با دوستان‌ام به اردو می‌روم؛ این‌ها که امروز برای اجتماعی کردن زن و جبران خطای خود آمده‌اند؛ همان‌هایی‌اند که روزی می‌گفتند کار زن تنها غذاپختن و بزرگ کردن بچه است؛




این حجاب هم که شما می‌بینید و می‌گویید محدودیت، تنها وسیله‌ی دفاع من از شخصیت و هویت زنانه‌ام است، تنها فاصله بین من و شما؛ دوست دارم بگویید آنجا که این فاصله‌ها نیست؛ آیا زن مثل من شخصیت دارد؟!».





حرف‌هایم تلنگری ظریف داشت برای بیدار کردن مستمعین؛ اطرافیان به نشانه تائید، سری تکان دادند. داشت گلویش را صاف می‌کرد تا جوابی بدهد که ادامه دادم: «گفتید حق؛ مگر آزادی حق هر موجودی نیست و مگر نه اینکه همه‌ی موجودات زنده باید آزاد باشند، اما تا به حال یک پرنده را به‌عنوان آزادی در بورانی شدید رها کرده‌اید؟





این آزادی برای این پرنده، همانند همان بی‌حجابی برای زنان است که آن‌ها را در زیر تگرگ نگاه نامردان نابود می‌کند. آن می‌شود که کلید بهشت را از زیر پایش بر می‌دارند و در عوض به او نگاه تجاری می‌کنند.»



 




جملات به این‌جا که رسید دیگر فرمان کامل افتاده بود دست من. خودش را روی صندلی تکانی داد و دستش را به ته ریشش کشید؛ اما قبل از اینکه سخن را آغاز کند، گفتم: «چند بار تا به حال برای درمان به پزشک مراجعه کرده اید؛ پزشک می‌گوید فلان غذا را نخورید و شما نمی‌خورید؛ چون او می‌داند و شما نمی‌دانید؛ او می‌فهمد و شما نمی‌فهمید؛ حالا اگر خدا بگوید چنین و چنان کنید، شما چه می‌گوئید!؛ حجاب من، همان چنین و چنانیست که خدا گفته، نه دینی که در جامعه‌ی ما به ارث می‌رسد.»





دیگر حتی نگاه نکرد؛ فهمیده بود که حرف‌هایش به سنگ خورده است، بلند شد و از همه خداحافظی کرد و رفت. خوشحال بودم که لبخند رضایت پدر بزرگم را در حالی که به چهره بر افروخته‌ام خیره شده بود، می‌دیدیم.





«حجاب من  همان چنین و چنانیست که فاطمه داشت ولی در مسجد خطابه خواند و از ولایت دفاع کرد؛ حجاب من همان چنین و چنانیست که زینب داشت و حکومت بنی‌امیه را با سخنانش فرو ریخت و حجاب من همان چنین و چنانیست که روزی خاک کوچه‌ها بر آن نشست.»




این‌ها جملاتی بود که در ناگفته‌های خودم نگاه داشتم تا دلم راضی باشد آن‌ها را با دیگران در میان نگذاشته‌ام.

نویسنده : منصور طرفدار


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


همسنگرم کجایی!

شهید قنبر امانی

با آمبولانسی که آرم هلال احمر داشت از این منطقه به آن منطقه می‌رفتم. روی شیشه‌ی عقبش نوشته بودم: «همسنگرم کجایی.» دو شبانه روز نخوابیده بودم. در جاده‌ی اندیمشک به دهلران، نرسیده به دشت عباس خوابم گرفت. کنار جاده پارک کردم و توی ماشین خوابیدم. نمی‌دانم چه مدت خوابم برد که با صدای شیشه‌ی ماشین بیدار شدم. چوپان عشایری از اهالی کرمانشاه بود که در زمستان دام‌های خود را این اطراف می‌آورد. گفت: «آقا، خیلی وقت است، دنبال شما می‌گردم.» گفتم: «برای چی؟» گفت:‌ «دنبالم بیا» او با موتور و من پشت سرش حرکت کردم. رفتیم تا به عین خوش رسیدیم. توی جاده‌ی خاکی پیچید. حدود سه کیلومتر پیش رفتیم. کنار تپه‌ی کوچک خاک ایستاد. خاک‌ها را کنار زد. دو شهید، آرام کنار هم خوابیده بودند. تازه فهمیدم آن بی خوابی و آن خواب بی‌جا نبوده است. پرسیدم: «چی شد سراغ من آمدی؟» گفت: «پشت ماشین را خواندم.»

شادی روح امام و شهدا صلوات



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


شیعیان پاراچنار را دریابید!


1- معرفی پاراچنار

در ایالت سرحد پاکستان نوعی تقسیم بندی سیاسی وجود دارد که به آن «ایجنسی» گفته می شود. این ایالت چندین ایجنسی دارد. شهر پاراچنار در حقیقت مرکز یکی از ایجنسی های ایالت سرحد به نام «کوروم ایجنسی» است. این ایجنسی در مرز با افغانستان قرار دارد و در حدود یک میلیون نفر جمعیت دارد که 60 درصد آن را شیعیان تشکیل می دهند. که بیشتر در پاراچنار و اطراف آن متمرکزند.

پاراچنار از سال 2007 در محاصره ی طالبان و هم پیمانان بومی آن قرار گرفته و مردم آن در فشار و تنگنای عجیبی زندگی می‌کنند. این منطقه استراتژیک‌ترین منطقه‌ی قبایلی محسوب می شود و اگر طالبان بخواهند از این منطقه به منظور دخالت در افغانستان استفاده کنند بهترین نقطه همین جا است.


کروم ایجنسی از دو بخش شمال و جنوب تشکیل شده. در شمال ،اکثریت از آن شیعیان و در جنوب اکثریت از آن اهل سنت است. نیروهای طالبان دو سال پیش در منطقه‌ی اهل سنت مستقر شدند. اوایل اهل سنت هیچگونه مشکلی با طالبان نداشتند ولی با گذشت زمان که طالبان عملکرد خود را نشان داد، مردم این منطقه  از دست آنها به ستوه آمدند. پس از آن که طالبان از جنوب به شمال - یعنی پاراچنار - منتقل شدند شیعیان تحت فشار قرار گرفتند و طی چندین درگیری، صدها تن از شخصیت‌های برتر شیعیان را به شهادت رساندند. از آنجا که شیعیان زیر بار سلطه‌ی آنها نرفتند طالبان دسیسه هایی را توسط هواداران خود که در اهل سنت پاراچنار بودند به راه انداختند. اهانت طالبان، سپاه صحابه و سپاه جنگجوی به ارزش های شیعیان دسیسه هایی بود که باعث شد در سال 2007 درگیری هایی رخ دهد که از آن جمله می توان به درگیری ها در ماه نوامبر اشاره کرد که طی آن شیعیان در محاصره قرار گرفتند و طالبان 40 کامیون را تاراج کردند و افراد دستگیر شده را به طرز فجیعی از بین بردند. حملاتی نیز علیه طالبان در پاراچنار انجام شد که طی آن همه ی مراکز طالبان منهدم گردید، ایستگاههای رادیویی طالبان از بین رفت و حتی روستاهایی که به طالبان پناه داده بودند با خاک یکسان شدند. در یکی از این درگیری‌ها که در ماه رمضان بود و یک ماهی هم طول کشید حدود 650 نفر از شیعیان و هزاران تن از طالبان کشته شدند. در بین آن ها افرادی با ملیت های چچنی، ازبکی، عرب و اعضاء القاعده، طالبان و ... هم دیده می شدند.


شیعیان پاراچنار ، بیش از سی سال است که مبتلا به مصائب جانسوز و دردناکی هستند. جالب است با این که از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران سی سال می گذرد، ابتلائات این شیعیان  در سه سال گذشته، با جنگی خونین به اوج خود رسیده است. جنگی که محافلی در ایران تلاش وافر دارند آن را به عنوان «نزاعی قبیله‌ای» و غیر سیاسی و فاقد ابعاد ارزشی معرفی کنند. متاسفانه تلاش این محافل با موفقیت همراه بوده و بایکوت خبری ناجوانمردانه ای درباره مسائل جاری در پاراچنار بر رسانه ها حاکم شده است  . 


2- طالبان

در بررسی موضوع پاراچنار نیازمند بررسی گروه طالبان هستیم. لذا در این مجال مروری سریع و گذرا بر چگونگی پیدایش آنان داریم. طالبان گروهی است که در جریان جنگ مردم افغانستان با اشغالگران ارتش شوروی سابق در فاصله ی سال های 1979 تا 1989 شکل گرفت. اعضای این گروه مجموعه ای از دانش آموزان عرب و غیر عربی بودند که در مدارسی که با کمک های مالی دولت ریاض تأسیس شده بود مشغول فراگیری اسلامی بودند که در آن دیدگاههای سلفی و وهابی ترویج می شد. این مدارس در مناطق مختلف پاکستان و خصوصا مناطق جنوبی آن تأسیس شده بود. با حمایت آمریکا این مجموعه ی کوچک به سرعت به انواع سلاح های پیشرفته مجهز شد تا جایی که بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان خود را به عنوان یک تشکلی که در رقابت با حکومت مجاهدین افغان بود معرفی کرد. شدت این رقابت به حدی بود که منجر به بروز جنگ داخلی در افغانستان شد. آن ها به تدریج و با حمایت آمریکا، عربستان و پاکستان توانستند در این جنگ داخلی پیروز شده و بخش های مختلف کشور را اشغال نمایند. مردم افغانستان نیز که از درگیری ها خسته شده بودند و نیاز به استقرار نظم و قانون را احساس می‌کردند به آنان روی خوش نشان داده و به سمت آنان متمایل شدند. اگرچه مقاومت هایی نیز در مقابل این گروه صورت گرفت ولی آنان از قدرت نظامی و مالی بالایی برخوردار بودند که همین عامل باعث استقرار حکومت آنان گردید. با مرور زمان آنان این قدرت را با خشونت آمیختند و از اسلام قرائتی سلفی-وهابی عرضه کردند. اگر چه اقدامات آنان عرصه را بر مردم تنگ‌تر می‌کرد ولی کسی یارای مقابله با آنان را نداشت. پس از استقرار حکومت طالبان در افغانستان می‌بینیم بن لادن (رهبر گروه القاعده) که از لحاظ ایدئولوژیکی با طالبان همسو است به افغانستان رفته و مورد پذیرش و پذیرایی طالبان قرار می‌گیرد. پس از ماجرای یازده سپتامبر، آمریکا که بن لادن را متهم به این حادثه کرده بود از طالبان خواست تا او را تحویل دهد اما طالبان ممانعت کرد و همین امر مقدمه‌ی حمله‌ی آمریکا به افغانستان را فراهم کرد. حکومت طالبان در افغانستان سرنگون شد اما غربی‌ها نتوانستند ملاعمر، رهبر طالبان و بن‌لادن، رهبر القاعده را دستگیر کنند.   


3- درگیری های پاراچنار

همواره این سوال مطرح است که علت درگیری ها در پاراچنار چیست؟ پاسخ این سوال مهم است چرا که در نحوه‌ی جهت گیری و واکنش ما نسبت به این موضوع موثر است . آیا علت این درگیری ها را جنگ های قبیله ای می دانیم که به خود آنان مربوط است و یا اختلافاتی بر سر آب و زمین؟ آیا این یک جنگ قومی است یا...؟

عده ای چنین وانمود می کنند که مسائل آن منطقه به ما ربطی ندارد و به خودشان مربوط است و اسم این درگیری ها را اختلافات داخلی که در همه جا وجود دارد می گذارند. اما شواهدی وجود دارد که این چنین نیست و نه تنها به ما مربوط است بلکه در مقابل آن ها وظیفه نیز داریم. نکته ی اول موضوع وحدت اسلامی است. این موضوع که یکی از شعارهای اصلی انقلاب اسلامی است همواره در مخاطره بوده و از اطراف مختلف مورد حمله قرار گرفته است. حرکتی که توسط شیعیان در پاراچنار شروع شده حرکتی است در جهت وحدت اسلامی. هنگامی که استکبار احساس کرد این حرکت منافعش را تهدید می کند شروع به مانع‌سازی نمود و گروههای تروریستی یکی پس از دیگری با حمایت و پشتیبانی آنان تأسیس شدند. اولین بار گروهی به نام «سواد اعظم اهل سنت» در کراچی و گروهی از یزیدیان محلی در شهرک «صده» واقع در 35 کیلومتری جنوب شرق پاراچنار شیعیان را هدف قرار دادند. بعد از آن واقعه شیعه کشی در پاکستان به یک امر عادی تبدیل شده است. با وجود شرایطی که هزاران نفر از شیعیان تاکنون کشته شده اند اما آنان هنوز نیز منادی وحدت اسلامی هستند. اما تلاش دشمنان همواره در جهت ایجاد تفرقه بوده و با این که تاکنون موفقیتی نیز در این زمینه به دست نیاورده اند اما رسانه های آنان سعی دارند این ناکامی را به گونه ای جبران کنند. به همین خاطر تلاش می کنند این جنگ ها را جنگ بین شیعه و سنی القا کنند که متأسفانه در این حرکت خود توانسته اند به این مقصود دست یابند. همچنان که می بینیم برخی نیز در داخل با آنان همصدا شده و اظهارات آنان را کپی برداری می کنند و اصرار دارند تا ثابت کنند که این جنگ یک جنگ قومی است. در حالی که اگر جنگ قومی است پس افغانی‌ها و قبائل و اقوام دورتر و گروه‌های مذهبی مانند القاعده و سپاه صحابه در آنجا چه کار می‌کنند؟ چرا شیعیان پاراچنار در سایر شهرها هدف قرار می‌گیرند؟ چرا مسیر 254 کیلومتری پاراچنار تا پیشاور – که در  دو طرف آن اقوامی دیگر زندگی می‌کنند و نزاع ارضی و غیره با شیعیان پاراچنار ندارند – برای شیعیان ناامن است؟ و چرا آن‌ها افراد شیعه را اسیر گرفته و سپس آنان را مثله کرده و سر از بدن‌شان جدا می‌کنند؟ از وسایل یک سرباز شیعی مهر نماز و کتابی حاوی احکام نماز شیعه و کتابی از شهید مطهری پیدا کرده بودند. به همین بهانه بر کفر او فتوا دادند و سرش بریدند. این ها نشانه ی چیست؟ آیا نشان دهنده ی یک جنگ داخلی یا قومی است؟


پاراچنار تنها منطقه قبایلی پاکستان است که با سه استان افغانستان مرز مشترک دارد و یا تنها منطقه قبائلی است که طالبان در طول سال‌های بعد از 11 سپتامبر 2001 میلادی جرأت نداشته اند با استفاده از این منطقه وارد افغانستان شوند و تروریسم فرامرزی را تحقق بخشند. ولی فرماندار کروم ایجنسی «سلیم خان» قبل از ترک پاراچنار در یک کنفرانس مطبوعاتی در ژانویه سال 2007 اظهار داشت که «در 2007 نقشه پاراچنار تغییر خواهد کرد!». این سخن او نشان از توطئه نهفته ای داشت که برای اجرای آن گروهک سپاه صحابه – که فعالیت آن در سراسر پاکستان غیر قانونی است – در پاراچنار با همکاری مقامات محلی دست به اقدامات تروریستی زد. سرکرده محلی این گروه «عیدنظر» – که آشکارا ابراز می‌دارد بهتر است «یزید نظر» نامیده شود نیز در جرایم مختلف دست داشته. وی به توصیه وزارت کشور به عنوان دبیر «انجمن فاروقیه» (مجمع سنی‌های محلی) انتخاب شد و این انجمن رسما به تروریست‌ها سپرده شد و به او و دوستانش اجازه تام داده شد که با احیاء تفکر یزیدی منطقه امن پاراچنار را ناامن کند  . 

 

3-پاکستان و مسئله ی پاراچنار

در بررسی موضوع پاراچنار توجه به سیاست های دولت پاکستان نیز قابل توجه است. متاسفانه سرویس امنیت پاکستان همسو با محاصره کنندگان بوده و از آنان حمایت نیز می کند. این در شرایطی است که این دولت از دادن خدمات اولیه ابا دارد. این دولت تا می تواند اجازه ی تحرکات دفاعی مردم پاراچنار را نیز می گیرد. دولت از دادن برق هم به مردم ابا دارد.

 

4- جمهوری اسلامی ایران و مسئله ی پاراچنار

 «جمهوری اسلامی بخواهد یا نخواهد در برابر سرنوشت تمام مسلمانان جهان مسئول است؛ خاصه این مردم مظلوم که بیخ گوش خودمان هستند و عاشقانه ایران را دوست دارند. آقایان مسئول و متولیان امور چه جوابی در پیشگاه خدا دارند برای تنها رها کردن این بی پناهان که چشم امیدشان تنها و تنها به ما است؟ ما حتی اخبار کشت و کشتارهای پاراچنار را به درستی منعکس نمی کنیم و برای این کارها هم دلایلی اقامه می کنیم که از اساس دروغ است.»           

این بخشی از صحبت های «سهیل کریمی» مستندساز متعهد کشورمان است که در آن به نقل ناگفته هایی از سفر اخیر خود به منطقه ی تحت محاصره ی شیعیان در پاکستان (پاراچنار) پرداخت. بخشی از این گفتگو که در مصاحبه‌ی با مشرق انجام شد،‌به موضوع جمهوری اسلامی ایران و مسئله ی پاراچنار اختصاص دارد. مسئول بودن جمهوری اسلامی در قبال این موضوع از موضوعات مهمی است. شاید این سوال مطرح شود که چرا؟

هر چند که دلایل متعددی برای این امر وجود دارد ولی در این جا به جمله ای که در گفتگو فوق‌الذکر نقل شده اشاره می کنیم:


«این مردم دارند چوب دلبستگی شان به انقلاب اسلامی و نظام اسلامی را می خورند.» در این شرایط که آنان به سختی از آرمان و عقیده ی خود دفاع و هزینه می کنند ما چه اقدامی برای دفاع و حمایت از آنان کرده ایم؟ برای تحقق صدور انقلاب اسلامی چه کرده ایم؟ حتی در رسانه ها نیز اخبار مورد نیاز در مورد پاراچنار وجود ندارد. این بایکوت خبری به چه معناست و به چه منظوری صورت می گیرد؟ چرا دولت جمهوری اسلامی در این مسأله سکوت کرده است؟ چرا ما نباید محتوای غنی که در راستای اهداف انقلاب اسلامی است را یا نداشته و یا کمتر داشته باشیم و توان انتقال و ترویج آن را نداشته باشیم؟ چرا بیش از بیست سال است که بی توجهی نسبت به این منطقه وجود داشته و ادامه دارد؟ چرا آخرین سفری که به آن منطقه صورت گرفته توسط شهید آوینی بوده است؟ چرا تاکنون هیچ مسئولی به آن منطقه نرفته و واکنشی نسبت به وقایع آن نداشته است؟ آن ها به درستی مفهوم انقلاب اسلامی را درک کرده اند و برای تحقق اعتقاداتشان هزینه می دهند. آیا نیاز به پشتیبانی ندارد؟ آن هم از جانب ما؟ اگر به دنبال فراگیری حاکمیت جهانی اسلام و اندیشه ی الهی هستیم چرا از آن ها پشتیبانی نمی‌کنیم؟  چه کسی را باید متهم کرد؟ سیاست خارجی یا سیاستمداران دستگاه خارجی؟


اکنون که به برکت وجود دولت اصول‌گرای آقای احمدی‌نژاد، سیاست سیاه و اشتباه «تنش‌زدایی» اصلاح‌طلبان کنار گذاشته شده و بار دیگر گفتمان صدور انقلاب اسلامی امام خمینی زنده شده است انتظار می‌رود مسئولین محترم دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجه‌ی ایران دقت بیشتری بر روی این مسئله و مسائلی از این دست داشته باشند.   

 

مسعود ابوطالبی    



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


پیکر پاک شهید برونسی با سربند "لبیک یا خمینی"پیدا شد
رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از کشف پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه ای در شرق دجله بعد از گذشت ?? سال خبر داد.
 

 
به گزارش خبرگزاری دانشجو از مشهد، سردار سید محمد باقرزاده امروز در نشست خبری در مشهد اظهار داشت: پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه ای در شرق دجله به همراه ?? شهید دیگر پیدا، و به میهن منتقل شد و در روز شهادت حضرت زهرا (س) همزمان با دهه دوم در مشهد تدفین می شود.


وی افزود: از این شهید پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی(ره) و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس پیدا شدن پیکر بی سر شهید برونسی را به مردم متدین و شهید پرور مشهد بویژه خانواده شهید تبریک گفت و بیان کرد: به همه دولتمردان توصیه می کنم از این شهید بزرگوار درس تبعیت از ولایت فقیه بگیرند.

باقرزاده خاطرنشان کرد: این شهید سر در بدن ندارد، اما بر آرمان های خود استوار است.

شهید برونسی در سال ???? در روستای «گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش « الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد:«بلی»؛ عبدالحسین.

روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند.

در سال ???? به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.

سال ???? سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده ای مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین، سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی ( مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند.

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.

به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسئولیت های مختلفی را برعهده او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود.

با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می کند.

تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، ?? اسفندماه ???? می باشد که جنازه مطهرش، مفقودالأثر می شود.


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


بسیجی

عالم کربلاست وعارف بسیجی است.وبسیجی ،عارفیست که به فاصله چهار تکبیر،از خاکریز تن به خدا خیز جان یورش میبرد.خط وخال خوبان را میشکند .می رود وسیم سوختن را بر گرد امیال دنیا میکشد وانبار مهمات آرزو ها را به آتش میکشد.آتش عشق ،آتشی که خونین شهر فراق را به خرمشهر وصل تبدیل می کند.بسیجی رئیس ستاد خونین است .بسیجی کارمند کبریاست .بسیجی اجاره نشین خداست وکرایه عبودیت خود را به صاحب خانه کعبه پرداخت میکند.بسیجی جوانی عرفان است چهارده سالگی عشق است .انتهای دوست داشتن وجوش عشقبازی است.



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


کمپین حمایت از خیزشهای اسلامی منطقه
در پی اعتراضات اخیر مردم در کشورهای منطقه و سرکوب گسترده انقلابیون به ویژه درکشورهای بحرین،یمن و لیبی آزادیخواهان جهان اقدام به راه اندازی کمپین امضا در حمایت از این ملت های مظلوم کر دند.

به گزارش جهان این کمپین(پویش) در سایت بین الملی http://www.petitiononline.com/ssi2011/petition.html قرار دارد و طرفداران صلح و حقوق بشر از سراسر جهان با مراجعه و امضای آن از این حرکت بشردوستانه اعلام حمایت میکنند.

لوگوی مربوط به کمپین
لوگوی مربوط به کمپین

مردم انقلابی کشورمان به ویژه دانشجویان نیز با راه اندازی سایت ها، وبلاگ ها و صفحاتی درشبکه های اجتماعی خواستار پایان یافتن هرچه سریع تر جنایات علیه مردم مظلوم این کشورها و به رسمیت شناختن حق مسلم آنان در تعیین سرنوشت خود می باشند.



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


آیا می توانید این مسائله را حل کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آیا می توانید این مسائله را حل کنید؟

 

در طول دو ماه جنگ ، تقریبا 17500 کیلو متر از خاک کشورمان اشغال شده.

 

در طول 8 سال جنگ تقریبا 213250 نفر شهید شدند  .

 

در بدن انسان سالم تقریبا 5.5 لیتر خون وجود دارد.

 

مساحت کف دست انسان تقریبا 76 سانتی متر مربع است .

 

حساب کنید برای پس گرفتن هر وجب از این خاک ،

 

چقدر خون ریخته شده است؟؟

 

 

پینوشت : اگر نتواستیم حل کنیم فقط کمی در موردش فکر کنیم......

 

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله

 

شهدا ، التماس دعا ، حسابی



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


مردان قورباغه ای!

غواصان تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع)

 

 

غواصی ان هم در جنگ ، کار هرکسی نیست. اگر قرار هم باشد بزنی به جایی مثل اروند ، تازه کارت سخت تر هم می شود.
از وقتی وارد آب می شوی ارتباطت با مقر قطع می شود و خودت می مانی و خودت. شاید عضله دست یا پایت بگیرد ، شاید عراقی ها تورا ببینند و ببندندت به رگبار، شاید آب تورا 10 کیلومتر دورتر از جایی که می خواستی بروی ببرد و درست روبروی تیربار عراقی ها سر در بیاوری. شاید دیگر برنگردی. این ها فقط چند تا روایت از بچه های غواص است...

• بچه ها توی آب تمرین می کردند . یکیشان ادا اطوار در می آورد و شیطنت می کرد. صدایش کردم، گفتم «فلانی! اینقدر شلوغ نکن. کمیل این دور و برهاست».کمیل جانشین لشکر بود. دیدم بغل دستیم چپ چپ نگاه می کند. نمی شناختمش. گفتم:«آقا کی باشن؟» گفت:« من کمیلم،شما؟».

 • هوای سرد برای همه بود ، دستکش برای یک نفر. از اول ستون شروع می کردیم، نوبتی می پوشیدیم؛ دست هامان که یک کم گرم می شد،می دادیم به نفر بعد.

 
• از آب می آمدیم بیرون ، عسل می دادند به مان.گاهی می شد حاجی – فرمانده گردان – خودش لب آب می ایستاد، یکی یکی عسل توی دهانمان می گذاشت.
چندروزی میشد عسل که هیچ کباب هم می دادند.یکی کباب را گرفته بود بو می کرد.
- به به ! بیاین بو کنین . بوی عملیات می ده ؛بوی باروت.

• صدایش زدند ،آمد. میخواستند بهش بگویند که خانواده اش توی تصادف مرده اند.
- می مونی؟
ساکت بود.
- می خوای بری برو. من حرفی ندارم.
- پرسید: عملیات هست؟
به هم نگاه کردیم. فرمانده گردان دودل بود بگوید یا نه.
بالاخره گفت:آره یک ماه دیگه.
- می مونم!

 • نزدیک ساحل نشسته بودیم. بچه ها رفته بودند آن طرف اروند شناسایی.منتظرشان بودیم.
از بین نخل ها یک ستون گراز مستقیم می امد سمت ما. اولین گراز ایستاد. بروبر من را نگاه می کرد؛ رد نمی شد. بقیه هم ایستاده بودند،نگاهمان می کردند،خرخر می کردند.
همین طور نشسته عقب عقب می رفتم. کلتم را توی دستم فشار می دادم:«شیطونه می گه یه تیر خالی کن توی کلش ها. بیا برو دیگه. چی می خوای ازجونم؟»
نمی رفت، سرش را آورده بود جلو صورتم را بو می کرد.

 

• گفتند: «آقا ! حداقل به خودمون بگید کجا می خوایم بریم».
گفتم :»میرید آموزش غواصی ؛ غواصی ویژه . یادتون باشه فقط شما دوتا می دونید کجا دارید می رید. خلاصه حواستون رو جمع کنید».
می رفتیم شناسایی،لب اروند دیدیمشان ؛ با دوتا فرغون پر از خاک.
- آقا دستتون درد نکنه. ما مردیم از بس آموزش غواصی دیدیم.

 

• رفتیم گفتیم:«آقا! این جوونه. نوزده سالش بیشتر نیست. خانمش همسر شهید بوده. تازه بچه دار شدند. این رو نگذارین بیاد غواصی».
حرفمان را گوش کردند ، اسمش را خط زدند. بهش گفته بودند شما برای غواصی زیاد آمادگی ندارید، مناسب نیستید نباید بیایید.
شب عملیات ، لب اروند دیدمش ، لباس غواصی تنش بود.
- کور خوندید.فکر کردید من نمی دونم رفته اید واسه من زده اید؟

 

• لب اروند یک سنگر کوچک دیده بانی بود. یکی یکی آوردیمشان ، آن طرف اروند را نشانشان دادیم.
دوربین را دستش گرفت. خوب روی اروند و آن طرف را تماشا کرد. گفت:«کاری نداره که. مافقط باید حرکت کنیم». به اروند اشاره کرد.
می خواستم بگویم :« زحمت کشیدی» گفت:«اون بالاسر ماست،خودش راه رو برامون باز می کنه».

 

• منور زدند، یه منور سبز درست بالای سرما.بعضی ها رفتند زیر آب،بعضی ها نرفتند.همه جا روشن شده بود. سنگر روبه رو را م دیدم؛ یک سنگر دونفره. فرمانده گردان دست گذاشت روی پیشانیش. گفت: « دیدنمون . دیگه حاضر باشین».
منور که خاموش شد، خبری نبود؛هیچ خبری!

 

• - یک ساعت. اونها فقط یک ساعت نباید متوجه شما بشن. هر سر وصدایی شد، خودتون یه طوری حلش کنین فقط شما نیستین. چند تا لشکر پشت سر شماست. همه چیز به این یک ساعت بستگی داره.
ما رفتیم زیر آب، سرباز عراقی ما را ندید . فقط دوسه تا از بچه های دسته یک را دید. رگبار گرفت طرفشان هیچ کار نکردند. یکی یکی تیر خوردند ، افتادند توی آب ، حتی ناله هم نکردند.

 

• از آب زدیم بیرون تا خود خاکریز را دویدیم. سرما تامغز استخوان هامان نفوذ می کرد. برگشت گفت: «کاش یه پتویی ، چیزی داشتیم».
گفتم: «برو بابا دلت خوشه»
یک گلوله کاتیوشا خورد به خاکریز ، هرچی خاک بود بلند کرد ریخت رویمان.سر من بیرون ماند و دست های او.
خاک ها را زد کنار و بلند خندید.
گفت:« بیا این هم پتو!». 

 

• می گفتم : «لباس غواص ها سیاهه. یه عمامه سفید قاطیشونه،میشه پرژکتور...» سر به سرش می گذاشتم.
یه مدت بی عمامه می دیدمش. گفت: «بهونه دیگه ای نیست؟ بیام؟»
گفتم: «یه شرط داره حاج آقا.توی عملیات اولین تانک رو خودت باید بزنی».
خوابده بودیم لب ساحل. لابلای نخل ها یک تانک بود. جلو می آمد، عقب می رفت؛ساحل را می کوبید. عاصی شده بودیم از دستش.
سرم را بلند کردم. فریاد زدم: «محمدی کجایی؟ مگه نگفتی اولین تانک رو خودت می زنی؟» تانک یک دفعه ترکید ، محمدی برگشت ؛ آر پی جیش هم روی شانه اش بود.

خط شکن

 

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


بیاد شهید آوینی...

سید شهیدان اهل قلم:

دشمن می‌خواهد تو را بترساند و تو نباید بترسی. بگذار خمپاره‌ها این سوی و آن سوی تو فرو افتند؛ تو این آیه‌ی مبارکه را بخوان و بگذر: «قل هل تربصون بنا الا احد‌ی الحسنیین؟» بگو آیا جز یکی از دو خوبی را برای ما انتظار میکشید؟ (یا شهادت یا پیروزی)



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


پای درس مولایمان حضرت امام علی (علیه السلام)

امام علی (علیه السلام) :

ای مالک!

اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش نکن، شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی!



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


<   <<   56   57   58   59   60   >>   >