در آستان جانان

در آستان جانان

ای دلنواز قاری قرآن خوش آمدی / در بیت وحی با لب خندان خوش آمدی



ای العطش، ترانه ی قبل از ولادتت / مادر فدات با لب عطشان خوش آمدی . . .



.





اشکها بین که از این خنده بدامان دارد / ای سلیل اشرف اولاد آدم السلام



بهین جشن و سرور شیعیان است / دیگر زنخل رسالت پدید شد ثمری



سرور معنوی بر پاست هر جا / سلام ای صفای دل عاشقان . . .



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


رفتی ای جان خواهر، خوش به حالت


رفتی ای جان خواهر، خوشبحالت...
می مانم، میسوزم همچو شمع... خوشبحالم...
راستی داداش! گفته بودی دوست داری خواهرت بیاید کنارت... آیا دیدی؟!
یاد آن روز بخیر در آغوشم گرفتی ولی... لحظه ای شانه ام خیس شد... آهی کشیدی ...
داداش! گریه کردی...؟!!
بیا حالا خودم تو را در آغوش میگیرم...
دستت را بیرون بیاور ... فقط یک لحظه... آرام... من که سرم روی شانه ات نیست...
اینکه نمیشود... پس سهم خواهری ام چه میشود...
خداحافظ  آرام جانم...

خداحافظ  ای برادر من!

 

 

 


لحظه ی وداع خنده ات برام بس بود خواهر...
همین قدر تمام خواهری ات برام کافیست...
همین که در آغوش توام آرامم...
خوب میدانم، جای پاسبان خانه حالا خالیست...
عیبی نیست... تکیه گاهی خدا ساخته برایت، مبارکت باشد...
حیف که جای من خالیست...
غصه نخور خواهر...! من هم نبودم عیب نیست، روح من همانجا باقیست...



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


حرف های بارانی

از حرفــــــ های ِ نگفته پُـــــرم...


دلــــم گوشه ای دِنج میخواهــــد...


می آیــــم...


پُــــر از بغض...پُِـــــر از آه...مثل ِ همیشه...فقط کمی شکسته تر...


مینشینم رو به روی ِ نگاهـــــت...چ زلال نگـــاهـــم میکنی...شرم میکنم...


قبلا ها زُل میزدم به نگاهــــت...حالا ولی...سرم را از شرم می اندازم پائـــــین...


تسبیح ِ یادت را دانه دانه لمس میکنم با انگشتانم...


زانوهایم را بغل گرفته ام...تکیه میدهم به نوازش ِ یادت...


و حرف هایم را برایت بغض بغض؛ گریه میکنم...


.


.


سبک که میشوم میخندی...میخندی...از نگاهت میخوانم...


میگوئی تمام شد...؟سبک شدی...؟


ولی من هنوز شرمگینم...من هنوز شرمگــــــینم "سیـــــد" َ م...


.


راستی چرا این روزها کم می آیی در یادم؟نکند خسته شدی از بغض ِ های ِ گلوگیرم...


از یادهای ِ گاه و بیگاهت جان میگیرم...


اگر تو به دادم نرسی من دیگر کسی را ندارم ها"سید" َم...

 


*******


بغض نوشت:**یک نفر اینجا دلش؛دلگیر است...هوایش را داری؟


**پیش بیا...پیش بیا...پیشتر...نیست گناه ِ تو ز حر ّ ِبیشتر...


**دلم آسمون میخواد...

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


جامعه ی عشق


زپشت شیشه نگاهت شکسته تر شده است


طنین سرد صدای تو خسته تر شده است


خودم مسیر عبور تو شوق میکارم


مگو که جامعه ی عشق بسته تر شده است

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


از کجای آسمانی...؟!


از کجایش فرستاده شده بودی؟!


از کجای آسمان خدا؟!


از کجا که اینگونه بوی خدا میدادی...


از کجا که اینگونه بی پروا جانت را برای خدا دادی...؟


از کجا؟


هرچه فکر میکنم...


فرشته هم قابل قیاس با تو نیست...


بگو که چه بودی...؟


نفهمیدمت ...


در درک محدود من نمیگنجی...


تو وسیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــع هستی...


نمیدانم در وصف مقامت چه بگویم...


هنوز که نمیدانم...


از کجای آسمان بودی...!!




کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


قول قدم های تو....

« هوالرئوف»


در خیابان های شهر


که جاری شدی...پاک و زلال


چون چشمه...


سیل تمنا بود و اشک


که به استقبالت آمدند...


و چشم ها


قطره قطره التماس  می باریدند...


وغبار حسرت از دل می زدوند...


 پلاک ها پیغام عشق داشتند


و چفیه ها...بوی خدا...


***


مگربه مادر اقتدا نکرده بودی


در بی نشانی


که تمام شهر آمدنت را به استقبال آمدند؟


و پیرزنی


عکس کوچکی در دست ،


زیرلب می گفت :


« من


به جاده


قول قدم های تو را داده بودم...


خدارا شکر...که آمدی...»


***


ودست تمنای من


که به سوی تو


دراز شد...


دست هایم بوی خدا گرفته بود...

 


__________


هی...نوشت1: طوبی لکم...


هی...نوشت 2: اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک...


هی ...نوشت3:.........



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


رو سپید

 

ـ یکی پرسید توی این گرما با چادر آب پز نمی شی؟

ـ کسی انگار درِ گوشم زمزمه می‌کند: قُل نارُ جهنَّم اَشدّ حرَّا.

در این روزهای سیاه عریانی، روسپیدتر از چادر نمی یابم

       هر وقت دلت را زدند       از تیرگی چادرت      سیاهی کعبه را به یاد بیاور                                           که همرنگ توست               بانویِ همرنگِ خانه  خدا                                         افتخار کن به رنگِ چادرت               که همرنگِ چادرِ خانه خداست...  



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


مدیون شهداییم...

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


سلام مادر...

سلام مادر...
دلم برات تنگ شده... مادر!!
مادر! برادرم هم پشت سرمان می آید... فقط ...
دستم را بگیر مادر... ول نکن!
من هستم... مبادا دستم را ول کنی برای گرفتن دست برادرم
مادر نگذار خجالت بکشد
طاقت دراز کردن دست تو را ندارد مادر
مادر...

 


مادر!!!
برادرم لحظه آمدنش آرام زمزمه کرد ای وای مادر...
مادر: تو هم فدای مادر



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


شهادت بالاترین پاداش جهاد در راه خدا

 

 


اساسا مادامی که ایمان با محبت و عشق عمیق و رنگ و بوی پیوند عاطفی همراه نباشد، کارایی لازم را ندارد. محبت است که در مقام عمل و تحرک آن هم در حد بالا به ایمان کارایی میبخشد. بدون محبت نمیشد ما نهضت را به پیش ببریم.
بالاترین عنوان محبت، یعنی محبت به اهل بیت. در تفکر اسلامی در اختیار ماست. اوج این محبت در مساله ی کربلا و عاشورا و حفظ یادگار های گرانبهای فداکاری مردان خدا در آن روز است که برای تاریخ و فرهنگ تشیع به یادگار گذاشته شده است.
حال محبت را بهانه ای برای وصل شدن به رخ میکشیم، طلب شناخت شهادت و در اخر شهادت را میکنیم... این محبت اهل بیت عشق و پیوند عاطفی را سر لوحه زندگیمان بایستی باشد که بفهمیم شهید، شهادت... گرفتن جان در کف دست برای دین و برای ولایت یعنی چه.... غیر این محبت باشد که دیگر هیچ نیستیم... فهممان به زیر صفر خواد شد...
شهادت را با چه قیمتی خریداری میکنیم... چی میدهیم که اینهمه ادعای طالب شهادت میکنیم... اینها یعنی چی؟؟؟!!!
شهادت بالاترین پاداش جهاد در راه خدا... انسان که جان خود را در راه خدا میدهد در حقیقت در یک لحظه ی نیاز و در آن وقتی که دین و راه خدا به کسانی که ان را رونق دهند احتیاج دارد آن تلاش لازم را انجام داده است. کسی که در راه خدا تلاش میکند و از دنیا کنده میشود پاداش الهی را که همان شهادت است به دنبال دارد.این نشانه عظمت مجاهدت اوست...
بریده شدن از دنیا... چقدر زیباست... الحمدالله کما هو اهله



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >