هرچی داریم از جنگ داریم

حالش خوب نبود. فشار کار، مریضش کرده بود    .


اصرار مى کردم که مرخصى بگیر، استراحت کن. یا برویم مسافرت. براى سلامتیت خوب است .


اولش قبول نمى کرد.امّا بالأخره راضى شد مرخصى بگیرد و برویم مسافرت.


هرجا مى رفتیم، فکر و ذهنش جبهه و جنگ بود.


آن قدر که دیگر زده شدم. گفتم «جنگ که تموم شد، چرا ولش نمى کنى؟»


گفت «هرچى داریم، از جنگ داریم».


نمى دانم که چه شد که پایش راکرد توى یک کفش که برویم شلمچه; همان مرخصى چند روزه را.


گفت :«وقتى مى رم شلمچه، یاد دوستام مى افتم. خیلى خاطره دارم.»


قبول کردم .خانوادگى رفتیم شلمچه.
خاطره شهید صیاد شیرازی از زبان همسر
شهید صیاد شیرازی



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


»» تبریک...

 

 

میلادبا سعادت سید جوانان اهل بهشت

 

                              

 

امام حسن مجتبی(ع) را به تمام شما دوستان روزه دار

 

                                     

 

تبریک میگم

 

ایامتون به دور از معصیت التماس دعا در بندگی هاتون

 

                           



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


حجاب و عفاف

 

شیعه کی تسلیم فحشا می شود

 

فسق را محو تماشا می شود

 

امر بالمعروف نهی از منکر است 

 

 شیعه ی بی امر و بی نهی ابتر است

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


من + تو = ما

من

 

تو

 

 ما

 

چرتکه می اندازم

 

من میخواهم به علاوه تو شوم تا ما شویم

 

اما تو اول باید خود را منهای او کنی

 

وااای به  جواب نمیرسم!

 

همین است که از بچگی درحساب لنگ میزدم!!!

 

من + تو - او = ؟



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


هو الجمیل
هو الجمیل

او زیباست. زیبایی را دوست دارد. همه بندگان را با عشق و زیبایی آفریده. همه را... این زیبایی جلوه ای از جمال اوست...


اما گروهی از بندگان متفاوت اند. جمال آنها زیباتر و نورانی تر است. مشاهده چهره آنها انسان را یاد پروردگار می اندازه. گویی مسافرانی هستند از ملکوت. سیرت آنها انسان را به اصل خود رهنمون می کند...


.


.


.


چهره اش ملکوتی بود. یکپارچه نور بود و معنویت. همه دوستش داشتند. همه به او عشق می ورزیدند. چرا که او فانی فی الله بود و به خدا عشق می ورزید.


همه به دنبال او بودند. او هم به دنبال مهدی فاطمه (عج)...


آمده بود تا اشتیاق ظهور را در بین ما دو چندان کند... آمده بود تا بفهمیم یاران آخر الزمانی امام عشق چگونه اند...مداحی بود دلسوخته. از سوز دل می خواند. با صوت زیبایش دلهای مشتاق را شعله ور می کرد...


چهره ای زیبا داشت. نورانی بود. علت آن را هم آخرین فرستاده خدا بیان کرده بودن:


  «نورانیت چهره انسان از زیادی نماز در شب است»


*********


"نه تنها من بلکه همه دوستان نباید برای عملیات جبهه بیاییم. بلکه فقط برای انجام وظیفه و اطاعت از ولایت فقیه باید در جبهه حاضر شویم.


من بارها قصد داشتم برای چند امتحان باقی مانده سال آخر بروم اما از شهدا خجالت کشیدم.


من آن زمان که در عملیات والفجر 2پس از چند روز تشنگی به آب رسیدم. از روی غفلت با دستانی آغشته به خون دوستانم آب خوردم. از آن زمان احساس عجیبی دارم.


من حس می کنم لحظه ای جداشدن از جبهه ها، دوری از خون شهداست. برای همین انشالله در اینجا می مانیم. ..


آرزوی ما هم شهادت و ملحق شدن به آن کاروان است..."


هیهات، مصیبتی است تنها ماندن/ هنگام رحیل همرهان جا ماندن /سخت است زمان هجرت هم قفسان/مبهوت قفس شدن ز ره واماندن/ در چون و چرای حسرت هستی تاچند / تا چند اسیر خود سری ها ماندن/در حسرت پر کشیدن از دام وجود / ماندیم و نبود در خور ما ماندن/ مشتاق رحیل و بال و پرسوخته ایم/سخت است در این سرا خدایا ماندن...


«شاعر: شهید محمدرضا تورجی زاده»


یا زهــــــرا (س)



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


تقدیم به فرزندان شهدای گمنام

 



  • حرفی نمیزنی چرا «بابای جعبه ای»؟


  • خسته شدم بیرون بیا «بابای جعبه ای»


  • لطفا بلندتر کمی فریاد هم بزن


  • این جا نمی رسد صدا «بابای جعبه ای»


  • با ان قَدَت تو جا شدی آنجا ببین مرا


  • جا میشوم ببر مرا «بابای جعبه ای»


  • قد عروسکم شده ای باور کن ای عزیز


  • من‌‌ مادرت قبول؟ ها؟ «بابای جعبه ای»


  • بابا عروسکی چرا لالا نمی کنی؟


  • شب شد لالا لالا «بابای جعبه ای»


  • کلمات کلیدی :
    برچسبها:


    خادم شهدا: محمدتقی امانی
    شلمچه:


    زن نه! شیرزن!!

    خیلی ها اینطور فکر می کنن که تمام رزمندگان و فرماندهانی که تو جنگ بودن و حماسه خلق کردن، افرادی بودن که تو مجهزترین مراکز آموزش نظامی تعلیم دیده بودن و هم اینکه همه از تهران، قم ، اصفهان و... راهی مناطق شدن و اگه اونا نبودن کسی نبود یا نمی تونست از کشور دفاع کنه. تو شجاعت و کارایی این فرماندهان هیچکس شکی نداره ولی واقعا ظلمه که بخواهیم نقش مردم مرزنشین کشورمون رو تو دفاع کمرنگ نشون بدیم. اگه غیرت و شجاعت خیلی از مردم خوزستان، کرمانشاه، ایلام و ... و فرماندهانشون نبود، شاید اون آرزویی که صدام تو روزهای اول جنگ تو سرش داشت (فتح سه روزه تهران) به وقوع می پیوست و تا خیلی از مردم نقاط دیگه کشورمون از این حمله با خبر بشن و به منطقه برسن خیلی اتفاقات بدتری رخ می داد. امثال جهان آراها، بهنام محمدی ها، حشمت الله ورامینی ها و از همه مهمتر مردم عادی اون مناطق، نقش غیرقابل انکاری تو دفع متجاوزان داشتن. متن زیر شرح یکی از صدها رشادتی است که این بار نه توسط یک مرد، بلکه توسط یک شیرزن صورت گرفته که از زبون خود ایشون براتون نقل می کنم.


    شیرزن گیلانغربی - خانم فرنگیس حیدرپور - قافله شهدانام: فرنگیس حیدرپور   
    محل سکونت: روستای مرزی آوزین(از توابع گیلان غرب)


    ششم یا هفتم مهر 59 بود. اون موقع 18 سال بیشتر نداشت که عراقیها به گیلانغرب حمله کردن ولی وقتی با مقاومت مردم تو همون ابتدای شهر مواجه شدن مجبورشدن عقب نشینی کنن. تو حین عقب نشینی به روستاشون می رسن و با مردم درگیر می شن و خیلی ها رو هم شهید می کنن. از اعضای خانواده شون هشت نفر (برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختر دایی، دختر عمو و ...) شهید شده بودن. خشم و نفرت از عراقیها آرومش نمی گذاشت. کم نیست! هشت نفر از عزیزترین بستگانت جلوی چشمهات پرپر بشن. از تشییع جنازه که بر می گشت چند تا عراقی رو می بینه که از این فرصت استفاده کردن و برا پیدا کردن غذا دوباره به روستا برگشتن. دیگه نفرت و خشم امانش نمی ده. بدون هیچ سلاحی و فقط با یه تبر به اونا حمله می کنه. یکیشون رو همونجا و با همون تبر از بین می بره و اون یکی رو هم با تموم تجهیزاتش اسیر می کنه که بعدا به نیروهای ایرانی تحویل می ده. مابقی عراقیها که این ماجرا رو می بینن وحشت عجیبی تو دلشون می افته و از اونجا فرار می کنن....
    الان 45 سالشه و 3 پسر و یه دختر داره. با همه این سختیها بازم تو تمام مدت جنگ، روستاش رو ترک نکرده و زیر توپ و تانک دشمن پا پس نکشیده. الانم که صحبت می کنه غیرت رو می تونی از حرفهاش درک کنی. ....: "به خاطر شهداء هیچ ناراحت و ناراضی نیستم. خانواده شهدا هم نگران نباشن چون شهدامون رو تو راه انقلاب و دفاع از میهن دادیم و الان هم میهمان علی(ع) اند. اونا زنده اند.... ایشالله نظاممون هم برقرار باشه..."



    کلمات کلیدی :
    برچسبها:


    خادم شهدا: محمدتقی امانی
    شلمچه:


    شلمچه خلاصه عشق است و قطعهای از بهشت

    به یاد شهید زارع صلوات

     

    شلمچه خلاصه عشق است و قطعه‌ای از بهشت,
    شلمچه
    آینه‌ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می‌درخشد و دریچه‌ی آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد.
    شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است.
    شلمچه
    شهر شهود و شهادت است.
    شلمچه
    مثنوی بلند ایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل. صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می‌تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار میدواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه میکند. زمین خاکی شلمچه, زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی‌قرار بودند و از کوچه پس کوچه‌های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند.
    آری!
    شلمچه شاهنامه بلند شهادت است, دیوان عاشقی است, شعرهای سرخ, با واژه‌های خون, به وزن عشق و قافیه‌هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت , دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده‌شان تذهیب کردند.
    آری!
    شلمچه کتاب است, خواندنی‌ترین کتاب حماسه.
    شلمچه
    آسمان است سرشار از ستاره‌های سرخ.
    شلمچه
    بهار است لبریز از گلهای محمدی,
    شلمچه دریاست, مواج از موجهای عاشقی.
    شلمچه
    بازار است, بازار عشقبازی و جانبازی,
    شلمچه
    تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی میدرخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر, زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بیقراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بیقراری میکردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده‌اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه میتوانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله‌پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی‌غروبند, چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی‌تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.



    کلمات کلیدی :
    برچسبها:


    خادم شهدا: محمدتقی امانی
    شلمچه:


    بسم رب آنهایی که عند ربهم یرزقون اند...!

    بسم رب آنهایی که عند ربهم یرزقون اند...!


            آنهایی که در قهقهه مستانه شان،جام باده در دست؛به ما مینگرند...


                  آنانیکه در شادی وصولشان از عرش به ما میخندند...


                       آنانیکه پلاکهایشان همانند خودشان در رقصند...


    سلام بر روزی خورندگان نزد پروردگارشان....


            سلام بر باده نوشان وادی حق و حقیقت...


                   سلام بر کامروایان عرش نشین...


                              و سلام بر پلاکهای رقصان...



    گم کرده ایم خودمان را و آنقدر در زمین فرورفته ایم که خاک دهان هایمان را گرفته است!گوشهایمان کر و چشمانمان کور است...!


    اذهان نوپایمان باور غلطی درونمان ساخته اند که شهدا را نیازی به اشکها و دل سوزاندن های ماست...!!!!


    امر برایمان مشتبه شده و نمیدانیم آنانند که برایمان دل میسوزانند؛دل میسوزانند برای این روح های که اسیر خاک کرده ایم...


    ارواحی که روزی از جنس خدا بود خود با دست خودمان زنده به گور کرده ایم...!


    آری؛آنانند که سعادتمند و کامروا و خوشبخت شدند...


    آنانند که تعبیر "ارواح التی حلت بفنائک..." عاشورای زمان خود شدند...


    آنانند که به لبیک گویان ندای "هل من ناصر ینصرنی..." حسین(ع) پیوستند...


    آنانند که عاشورا را بار دیگر تکرار کردند...


    عاشورایی که همواره تکرار میشود...!


    و این من و توایم که باید "حسین" زمان و "یزید" زمانمان را درک کنیم.


    گوش کن؛ندای "هل من ناصر ینصرنی" هنوز هم در عالم طنین انداز است.


    وقتش نرسیده که ما نیز این ندا را با گوش جان بشنویم....؟؟


    وقتش نرسیده که به این ندا با دل و جان "لبیک" گوییم....؟؟؟!!!!



    کلمات کلیدی :
    برچسبها:


    خادم شهدا: محمدتقی امانی
    شلمچه:


    زیر پای شهیدان


    عشق روضه های مادر شهادت را برای آنان شیرینتر و شیرینتر می کرد...


    به گمانم قبل رفتن برای هیئت مادر لحظه شماری میکردند...


    حالا که رفته اند هنوز هم که هنوز هست طلب عزاداری مادر را میکنند...


    چگونه هست که ما را هم سمت خودشون میکشند ...



    دوست دارم زیر پای شماها مرا خاک کنند...  تنم ز ضعف چنان شد که گر بدیده خویش/چو نور جا کنم از خود هنوز پنهانم...
    آنقدر درد بر آه و جانم کشیده شده که چند روزیست که مردنیم...!! چنان به رفتنم مشتاقم که نامه را بحریر عمر آخر میپیچم
    به جان و غم و درد و غصه میگویم: حسنی که کامل افتاد، ایجاد میکند عشق/هر قطره اشک این شمع پروانه دگر شد




    کلمات کلیدی :
    برچسبها:


    خادم شهدا: محمدتقی امانی
    شلمچه:


    <   <<   51   52   53   54   55   >>   >